Quantcast
Channel: فلاخنِ دوران
Viewing all 187 articles
Browse latest View live

اینو گوش کن !


به سان ِ روح ِ محتضر ِ تریستان تزارا

$
0
0


مدتی ست  کم و بیش شبیه به دادایست ها شعر می نویسم

    اگر چه چندان دور از چنان عقایدی نیز نیستم ... و شاید نه دور از روح ِ محتضر ِ " تزارا " . کلمه هایی را در طول روز روی تکه کاغذی یادداشت می کنم که  نتنها هیچ ربطی به "هم"ندارند که ارتباطی هم به مکان نوشته شدنشان ندارند . حتا از یک جنس هم نیستند . برخی عامیانه اند و برخی دیگر آرکاییک . برخی نزدیک به فحشند و برخی پر شکوه و طناز .   بعد از چند روز همه شان را در یک شعر به کار می گیرم . چه با سطر ها جور در بیایند و چه نیایند . چه به معنی شعر بخورند و چه نخورند . همانند قالبی از پیش ساخته درون حفره های سطور شعرم فرو می کنم . مثل کلنجاری مالیخولیایی می ماند برای نیل به نهفته ترین و ناگفته ترین حرف های جهان ... شاید شبیه ِ آن فرمی که تندیس گر چون در معرض هویت یافتنش قرار می گیرد ،  جنون و شعفی فزاینده اندام و عضله هایش را به تحرک دوچندان وا می دارد .

    و حاصل ... نمایه ای از زبان ِ جهان ِ برآشفته و متحیرم است . ریختی از عبور جهان از وجودم و زبان ِ خاص ِ آن که "من "دریچه و درگاه  نویسنده اش هستم . که در خود می پندارد هرگز طرفی از هیچ یک از شعر ها نخاهد بست ! چرا که در جستجوی آن " نهفته "به سراغ شعری دیگر خاهم رفت ...

    چندین روز فریفته ی آن شعرم و مدام روی لب هایم این سو و آن سو می برمش . با خیابان و گنجشک ها و جوی های متعفن و ابر ها و مراتع ِ دراز و شعاع خیزنده ی خورشید ِ صبح گاهان در میان می گذارم . پس از آن ... به خودم می آیم و می گویم : "چرت و پرت نوشتی ها !!! "



اینو ببین !

$
0
0


 ۵Centimeters Per Second

 ۵ سانتی‌متر بر ثانیه 

» سال تولید: ۲۰۰۷
» کارگردان: Makoto Shinkai
» شرکت تولید کننده: CoMix Wave, ADV Films
» کشور تولید کننده: ژاپن
» زمان: 63 دقیقه


از این جادانلود کنید

و دوباره "خالی "

$
0
0


من، خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن
عشق (عشق) ، آخرین همسفر من
مثل تو منو رها کرد
حالا دستام مونده و تنهایی من

ای دریغ از من ، که بی خود مثل تو گمشدم ، گمشدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو ، که مثل عکس عشق ، هنوزم داد می زنی تو آینه ی من

آه ، گریه مون هیچ، خنده مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ  "تنها آغوش تو بود ، که اونم هیچ"
ای (ای)، ای مثل من تک و تنها (تک و تنها)
دستامو بگیر که عمر رفت
همه چی تویی، زمین و آسمون هیچ

ای دریغ از من ، که بی خود مثل تو گمشدم ، گمشدم تو ظلمت تن
ای دریغ از تو ، که مثل عکس عشق ، هنوزم داد می زنی تو آینه ی من

آه ، گریه مون هیچ ، خنده مون هیچ
باخته و برنده مون هیچ
تنها آغوش تو مونده ، غیر از اون هیچ 
" تنها آغوش تو بود ، که اونم هیچ "

بی تو می میرم (می میرم)
همه بود و نبود
بیا پر کن منو ای خورشید دل سرد
بی تو می میرم مثل قلب چراغ
نور تو بودی ، کی منو از تو جدا کرد


زویا زاکاریان

  

- "اضافه شده "از خودم !


با خشم و گلوی " Club 27 "

$
0
0


به دنیا آمده ایم که جهان از ما کره بکشد ؟!

از اندیشه و قلب و روحمان تنها آلتمان را محتاج است !

اسطبل بو گندویی ست هستی ...

با خود می گویم : این عطیه ی خداوندی را تف کن روی عرش و به درک واصلش کن

عشق را از ما که ربود

قلب را با جادویی دروزخی1که به فراق قفلیده

از عنتر ومنتر همه را آقایمان

و هر چه سعد و سعید و سعادت را دریغ کرده

کلمه ای موهوم"آزادی "نام کتابت کرده و میلیون میلیون راهی به قصد کشت در طلب

سیاتیکمان را از رگ خشم علیه مان می شوراند

و زیر تحمل ِ لش ِ وجودش مهره ی کمرمان را می ترکاند

"باید چکه ای از خود چکاند درون واژن ِ وال دهنش "

...

اما پیش از آن شعری ناتمام می سرایم

و به کسی تلفن خاهم کرد ...

بعد سر خودم را از تن جدا می کنم و می اندازم روی تخت ِ خدا !

اگر چه به عقوبت باززایش دچارم کند

خوشا که به سیاق پیامبرانش خشمم را به تفریب ِ2 زنی فرو ننشانده ام ...


- درباره ی 

27 Club

1 - دروزخ صورتی بسیار قدیمی از کلمه ی دوزخ است

2 - تفریب : به دوا تنگ نمودن زن ، ... خود را .(لغت نامه ی دهخدا)


شعری از شاهین غمگسار

$
0
0

باغبانی

سراچین ِ*شعرم در لم یزرع ِ جهان

من

      پیر شده ام

همانند سحابی ِ شعله *

هم دغدغه ی ترانه ای شاکی

در هیکل ِ رهاییدن .

به فاصله ی سه سال ِ زمینی سی سالگی ست

و من

     اندازه ی فروردین ترین فروردین ِ تاریخ     پیرم

سالخورده شدن به سرعت ِ سریدن ِ قطره روی شیشه ی ماشین ِ مسافرت

شعرم

     در لم یزرع

عفونت   ترشح می کند از جو

جو ِ کسالت

روزی که اود می کند

زخم ِ بی حوصله ی التیام

زخم ِ لقاح با زیستن

زندگی ِ عفونت انگیز

من هر ماه مزد ِ فعلن نمردن را می گیرم

اما روح ِ کهنه ام   روی مرتفع ترین کوه ها می گرید :

بوی کشتارگاه

لاشه های آدم های قاره های بغرنج

مردم تماشا می کنند در قلعه های متاهلی

ارضا می شوند در واژه ی مزخرف ِ موفقیت

و هنرمند ِ بار دار !

بوق و هوار

کارناوال کارناوال

اجماع ِ جهانیان برای بقای آخرین پاندا ،

مزه ی غلیظ ترین جرعه ی جهنم چیست ؟

 تو   بر بلندای حقوق ِ خود    بنگر و پاسخ بده

چرا بی مسیرترین شهاب سنگ ِ کهکشان راه کج نمی کند به این طرف

تراکتور شعرم  در ... هه !

شاید فیلمی داستانی پنهان کرد بی قصگی مان را

اما جریب زیسته مساحتی مرده است .

 

من احساس می کنم

مثل ِ نخستین تلاش ِ انسان برای حرف زدن

                                          بی هوده ام

احساس می کنم

     زندگی چماقی ست علیه گله ای ماموت

فکر کنم

فقط می توانم

دگمه های دهانم را باز کنم

تا بوسه ای جوان بدوزم به لب های هم مرگم

 

بمب های شعرم را می اندازم در .... باغم

این جنون مندترین باغبانی ست

وقتی روز به روز پیر شدن  بیشتر می شود

و زمین هیچ محصولی اخ نمی کند

 

 

 

                                                                                                            25 آذر 91

*سراچین نام وسیله ای باغبانی در گیلکی ست.

*سحابی شعله که در صورت فلکی شکارچی قرار دارد و به خاطر شباهتش به شعله ی آتش به این نام مشهور است.


بی مسیرترین شهاب سنگ کهکشان

$
0
0


"بی مسیرترین شهاب سنگ کهکشان"1 آن سان غول پیکر نبود که زمین و انسانیت را تمام کند

و این چنین نفرین های شاعری دامانتان را خاهد گرفت ...

 

 

 

 

1 –شعری از شاهین غمگسار


جستاری کوتاه درباره ی "من "

$
0
0

    دریافتن یا آگاهی به تعبیری یا تعریفی طی ِ عمریدن ِ سریع مایع شعف است . چنان چه آن آگاهی نزدیکی  با ذات تعریف مورد نظر داشته باشد . ( به دقت رسمیدن هر تعریفی گمراه شدن است و افتادن به چال بزرگ تمامیت خاهی ! چه آن تعریف در زمان و مکان تبدیل شده و مرزهای تازه ای برای خود تعبیه کند . "که نسبی بودن تعاریف انسان از جهان به گمانی یقینی ست !" ) و تشخیص چگونگی ذات "مفهوم "با نقبیدن به برخی شاخص های انسانی ِ فرا فرهنگی مشاهده شدنی . این نظری آنارشیستی درباره ی مفاهیم جهان نیست ، اما به خودی ِ خود تفهیم کننده ی چرایی ِ هرج و مرج زندگی ِ انسان ، هست .

    حتا اگر غیر انضمامی ترین ها را شامل باشد . مثال : چیزی که گمان می کنید فقط و فقط با احساسات گره خورده و بازشناسی اش از راه خِرَد میسر نیست ، دقیقن با اندیشیدن درباره اش و میل آگاهی یافتن درباره ی چیستی ِ آن ، تعریفی روشن در ذهنتان همراه دارد . و این با فلسفیدن درباره ی "مفهوم"مغایر است چرا که شما "طی ِ " - تجربه  و جستجو - به آگاهی می رسید نه در جهدی اختصاصی برای آشکار کردن ابهام های "مفهوم" .در این گام اگر دریافت ِ شما کم و بیش مشابه دریافت های دیگران و در سطحی کلی تر شباهت به تعریف "سنت "داشته باشد دریافتتان هیچ "نو"یی ندارد . کهنه است . و اساسن دریافت نیست . چرا که شما فقط در رسم و خطی زمانی "بعد"تر از گذشتگان به باز دریافت ِ یک - دیردریافت - رسیده اید . اما اگر غیر از این باشد شما از پوسته ی سنت رها شده و توانسته اید دید "شخصی"و جدید ی از "مفهوم"برای خود قایل باشید .( تعریف ها ی گروهی و اجتماعی و فرهنگی و خاصه مذهبی از مفاهیم ، تنها به قصد ِ کنترل و حفظ سیستم و پوشاندن جستجوشدنی ست )  اگر چه همین دریافت شخصی طی ِ زمان سنت شود . اما قرار نیست شما در تمام تاریخ حضور داشته باشید ، که خود ِ همین ( دریافت ِ نو ) بخشی از مفهوم ِ زندگی ِ شما و حتا خود ِ شماست . ( هویت )


- این متن متعلق به شاهین غمگسار است


مست و رقص و سکس و سیگار

$
0
0

دلم رقصیدن می خاهد

در این حال که ناتوان از آنم ! آن هم با آهنگ های یک خاننده ی روسی ... (Andrea )

-         حرف هایم را با درختان کشیده ام

   با بید ها ...

  حتا سیگارهایم را

  می دانند از کلمه هایم هیچ کدام سمی نیستند

 

دلم ... مست و رقص و سکس و سیگار می خاهد ... آری بیشتر از این تنزل می خاهم ! گور بابای هر آن چه که شما را پایبند می کند ... گور بابایش ... همه را با این سیاتیک دردمند و کمر ناقص می خاهم  

آری "دلم "می خاهد  


اینو ببین !

بیست و هفت های من

$
0
0


بیست و هفت های طول ِ بیست و هفت سال زندگی ِ من از این قرارند :

 

بیست و هفت آهنگ خارجی برتر این سال ها :

 

1- My Mama Said _ Aqua

2- Power Of Love _ Celine Dion

3- Go On _ Celine Dion

4- Earth song _ Micheal Jackson

5- Another Brick in The Wall _ Pink Floyd

6- High Hopes _ Pink Floyd

7- My Emmortal _ Evanescence

8- Good Enough _ Evanescence

9- Lithium _ Evanescence

10- In The End _ Linkin park

11- The Man Who Soled The World _ Nirvana

12- Road To Hell _ Chris Rea

13- Blue Cafe _ Chris Rea

14- Losing My Religion _ R.E.M

15- Wind Of Change _ Scorpions

16- Its Not Goodbye_ Laura Pausini

17- Doesn't Mean Anything_ Alicia Keys

18- You know Im Not Good _ Amy Winehouse

19- I Still _ Backstreet Boys

20- Incomplete _ Backstreet Boys

21- Halo _ Beyonce

22- Ring My Bells _ Enrique Iglesias

23- Shape Of My Heart _ Sting

24- Unbreak My Heart _ Toni Braxton

25- Russian Roulette _ Rihanna

26- Whatever Whenever _ Shakira

27- Lost Yourself _ Eminem

 

 

 

بیست و هفت فیلم برتر این سال ها :

 

1- Avatar

2- Toy Story 3

3- Inception

4- The Dark knight

5- 5 Cenimeters per Second

6- The Departed

7- Mulholland Dr.

8- Gladiator

9- Matrix

10- Forest Gomp

11- Fight Club

12- Butch Cassidy and The Sundance kid

13- Schindler's List

14- Nausicaa of The Vally Of The Wind

15- The Green Mile

16- Leon

17- One Flew Over The Cuckoo's Nest

18- Chinatown

19- Godfather

20- Taxi driver

21- Landscape In The Mist

22- Dr. Strangelove

23- Psycho

24- Casablanca

25- On The Waterfront

26- La Dolce vita

27- City Lights

 

 

 

بیست و هفت رمان برتر این سال ها :

 

1 – برادران کارامازوف – فئودور داستایوفسکی

2 – جنایت و مکافات – فئودور داستایوفسکی

3 – تهوع – ژان پل سارتر

4 – خوشه های خشم – جان اشتاین بک

5 - موش ها و آدمها – جان اشتاین بک

6 – نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر – ژیلبر سسبورن

7 – ورتر – گوته

8 – کوری – ژوزه ساراماگو

9– مسیح باز مصلوب – نیکوس کازانتزاکیس

10 – دیوید کاپرفیلد – چالز دیکنز

11 – لبه ی تیغ – سامرست موام

12 – موج ها – ویرجینیا ولف

13 – کمدی انسانی – ویلیام سارویان

14 – پدران و پسران – ایوان تورگینیف

15 – مسخ – فرانتس کافکا

16 – بیگانه – آلبر کامو

17 – مادام بوآری – گوستاو فلوبر

18 – سیمای هنرمند در جوانی – جیمز جویس

19 – هویت – میلان کوندرا

20 – صد سال تنهایی – گابریل گارسیا مارکز

21 – تنهایی پر هیاهو – بهوویل هروبال

22 – همشهری توم پین – هوارد فاست

23 – گفتگو در کاتدرال – ماریو بارگاس یوسا

24 – کیمیاگر – پائولو کوییلو

25 – دنیای سوفی – یوستین گوردر

26 – وداع با اسلحه – ارنست همینگوی

27 – بوف کور – صادق هدایت

 

و زندگی ِ من میان ِ موج ِ مدور ِ مرور ِ از این دست ها ست که تشخص یافته است ... البته کمی بیشتر با شاعرانگی ِ چنان وچنان ِ هستی  


اینو ببین !

اینو بخون !

$
0
0


جهان هولوگرافیک

مایکل تالبوت

مترجم : داریوش مهرجویی

نشر هرمس



جهان ما و هر آن چه در آن است ، از قطره های باران و دانه های برف و درختان کاج تا شهاب ها و ذرات الکترون ها و کوانتوم ها ، همه تنها تصاویر شبح گونه ای هستند از واقعیتی دور از دسترس که خارج از زمان و مکان بر ما فراتابیده می شود . 

نظریه ی هولوگرافیک بودن جهان نه نتها واقعیت های ماموس زندگی ما را در بر می گیرد ، بلکه می تواند پدیده های حیرت آوری همچون تله پاتی ، نیروهای فراطبیعی انسان ، وحدت کیهانی ، درمان های معجزه آسا و ... را توضیح دهد .

با خاندن ِ جهان هولوگرافیک ، با جهانی روبه رو می شویم که هر ذره ی آن ویژگی های کل آن را در خود دارد و خاننده ی ایرانی بسیاری از مفاهیم متافیزیکی را که ریشه در فلسفه و عرفان شرق دارد در قالب زبانی روشن و امروزی باز می شناسد .


پاس داشت عشقی ورای مرزهای تن !

$
0
0


روح از هر چه باشد ، جنس روح او و من یکی ست " 


بلندی های بادگیر

امیلی برونته


درباره ی فیلم The Turin Horse

$
0
0

 

      و ناگهان ... دیدن فیلمی که گویی تمام سینما و بشرش را در بغچه ای می پیچد و به اعماق قوه ی خلاقه ی کوبنده اش می اندازد !

     به حس زیبا شناسانه و پوچ طلبم مفتخرم که فقط از روی کاور این فیلم شوق دیدنش در من رویید .Béla Tarrکارگردان لهستانی که گویی این آخرین ساخته ی او در عالم سینماست را تاکنون نمی شناختم و حال این رسالت را بر دوش می بینم که فیلم های دیگرش از جمله  Satantango را تماشا کنم .

     فیلم The Turin Horse  یقینن برای مخاطب عام ساخته نشده و حتا قصد آن را نیز ندارد . همه ی فیلم به تصویر کشیدن زندگی تکراری مردی ست همراه دخترش و یک اسب . تمام رابطه ی فیلم با نام آن هم مرتبط با داستانی ست که راوی نامعلومی در آغاز درباره ی "نیچه "فیلسوف آلمانی و اسبی در سال 1889 در شهر تورین باز می گوید . و شاید جنونی که نیچه دم از آن می زند و سرکشی اسب از صاحبش چیزی رازآلود بوده برای کارگردان تا آخرین اثرش را با آن گره بزند ، داستانی که برای ما نیز رازناک می شود . فیلم سیاه سفید است و به نظرم دیدن فیلم خود نیاز به روحیه ای درهم ریخته و حسی شاعرانه و محتوم دارد که نه از روی تصادف به آن رسیده باشی که تمامن با آن در حال زیستن باشی . همین بس که این فیلم تمام گفتنی ها را تصویر می کند .

     موسیقی به گونه ای در ابتدا آغاز و فیلم را با خود می آغازد که بشارت رخدادی شوم را می دهد . چیزی که در انتها حقیقتن اتفاق می افتد . ریتم موسیقی هرگز- تمام نشدنی ست و آن چنان استخان درشت در جان فیلم جا افتاده  که نبودش را نمی توان متصور شد . طوری نواخته می شود که قصد تمام شدن ندارد . در حقیقت همان عقوبتی به نظر می رسد که پدر و دختر ِ فیلم به آن دچارند . عقوبت زندگی کردن . و مصایبش که حتا به ساده ترین شکل می تواند خوردن آب باشد ! و " بلا تار"چقدر قدرتمند در سکانس های آب برداشتن دختر از چاه این را نشان می دهد . سکانس های طولانی و حرکات میزانسن ساز دوربین بی نظیر است ، از آن جهت که در القای فضای سرد و تنهای فیلم یاری می کند . فضای سردی که انسان های فیلم به آن محکوم شده اند . فضای ویران و زوزه ی باد بر سرزمین ِ انسان . اضافه شدن هر چیزی به دقایق فیلم چنان روی می دهد که نظیر راه نجاتی ست ! ( وارد شدن همسایه ، نزدیک شدن گاری کولی ها ، و ... کتاب ) این را باید در مقابل چیزهایی قرار داد که از دنیای فیلم کم می شوند ( صدای موریانه ها ، هیچ نخودرن اسب ، خشک شدن چاه و ... ) و نجاتی که هرگز نزدیک نمی شود . نجاتی که پدر و دختر هر روز از پشت پنجره ی خانه ی سنگی شان آن را انتظار می کشند . تصاویر سیب زمینی خوردن دوشخصیت فیلم به تابلوی "سیب زمینی خورها "ی  ونگوگ شبیه است از آن جهت که هم ملهم از آن چیزی ست که در تابلوی ونگوگ هست ( تیرگی و حقارت ) و هم از آن چیزی ست که در آن تابلوست ( زندگی روستایی ) . و این زندگی روستایی دست مایه ای برای کارگردان به نظر می رسد تا تمدن بشر را به سخره بگیرد ، از آن رو که راه به جایی نخاهد برد و به گفته ی "همسایه "ویران شده ست . این امر در عصری که همه ی جوانب زندگی انسان را تکنولوژی و پیشرفت فرا گرفته و به تعبیری بلعیده ،  بسیار قابل توجه و ظرفیت کنایه ای اش را بیشتر نمایان می کند .

     هر چه از زمان فیلم می گذرد بیشتر متوجه مفهوم آخرالزمانی فیلم می شویم . این سوال پرسیده می شود که "آن ها کجا زندگی می کنند در چه کشوری هستند و در چه سالی ؟ چیزی که نمی فهمیم و نیازی هم به دانستنش نخاهد بود ، چرا که زمان زمانی ست که نه ملیت نه تاریخ نه مکان مهمند . این تنها سپری کردن است که ما را به فاجعه نزدیک می کند . هر بار که هر یک از شش روز فیلم آغاز می شود حقیقت پوچ زندگی ویا به بیانی دیگر وجود نداشتن هر حقیقتی بیشتر جلوه می کند ، مثل آن است که ما خود هم در فضای فیلم گرفتار شده باشیم . چرا شش روز ؟! شاید "بلا تار "که خالق جهان فیلم است خاسته همانند خالق جهان که در شش روز آن را آفرید در شش روز به آن پایان دهد .  و باید اعتراف کرد که این فیلم بهترین و" شاعرانه "ترین فیلم آخرالزمانی سینماست .

 

 


درباره ی دو فیلم آخر "کوئنتین تارانتینو"و بیشتر ...

$
0
0

    سینمای جهان همچنان شاهکار خلق می کند و ما مخاطبان ِ خاصه ایرانی متحیر ، کف می زنیم و مدام سر خم می کنیم برابر این هنر اعجاز برانگیز غرب .

Django Unchained    به واقع شاهکاری بی بدیل است . آن چنان قدرتمند و مستحکم ساخته شده که انگشت به دهان باید ماند . از موسیقی ادغامی و ارجاعی ، نورپردازی و تصاویر گرفته تا مولفه های سینمای وسترن و تم همیشگی انتقام ِ تارانتینو . می باید سپاسگذار شخص تارانتینو بود به خاطر کشف "کریستف والتز "و استعداد خارق العاده ی این بازیگر اطریشی در اجرای نقش های فیلم های او. همه چیز به شکلی "تارانتینویی "و بدیع کنار هم آمده تا مخاطب شاهد چیزی باشد که هرگز در تاریخ رخ نداده است ! و چنین چیزی فقط از هنرمند بر می آید . فقط از هنر بر می آید . باز تولید حقیقت به نفع هنر و انسان سرکوب شده . فیلم نامه را خود "تارانتینو" نوشته است . و این همان چیزی ست که توجه من را جلب می کند . و مایلم هیجان خود را نپوشانم و مشتاقانه این سوال را بپرسم که تارانتینو فارغ از تمام جنبه های مثبت دو فیلم آخرش چه کار کرده است ؟ جواب من این خاهد بود : بازنویسی تاریخ .

    و توجه من بیشتر به همین قضیه است . در "Inglourious Basterds "هم فیلم نامه از تارانتینو ست . و آن جا تارانتینو به سیاق خود "هیتلر "را می کشد . و به روش خود نازی ها را قلع و قمع می کند . چیزی که در مستندات تاریخی موجود نیست ، و در واقع به سبک خود تاریخ را می نویسد . در "جانگوی آزاد شده "یا " جانگوی بی زنجیر"هم یک سیاه پوست با خشمی افسار گسیخته گویی انتقام دوران برده داری را از سفید های امریکا می گیرد . در ژانر وسترن هرگز شاهد چنین داستانی نبوده ایم . این فیلم نامه ها آبشخور کجای ذهن تارانتینوست ؟ او فیلم سازی سرکش و ژانر شکن است و در گستره ی فرهنگی تمام قاره ها حرکت می کند . و چنین خصوصیاتی ظرفیت حمله ور شدن به کدام وقایع تاسف بار بشر را داراست ؟

    حال کمی وسیع تر به قضیه نگاه کنیم . چه نقاطی در تاریخ می بینید که تارانتینو آن ها را دوباره نویسی کرده است ؟ دو لکه ی ننگ بر دامان تمدن غرب : یکی در اروپا و دیگری در امریکا . یکی "نازیسم"هیتلر و دیگری "نژادپرستی" در امریکا ( حرامزاده های بی شرف ابتدا در فرانسه و در جشنواره ی کن به نمایش در آمد ) گویی تارانتینو خاسته هم از طریق سینما عقده گشایی کند ( انتقام ) و هم به بازنویسی حقیقت و تاریخ بپردازد آن گونه که در خور سینماست . گویی که سرکوب انسانیت در این دو رخداد در این دو فیلم با خشم سربازکرده باشد ، و عکس العملی باشد پس از ده ها و صده ها از سوی انسان امروز . انسانی که بی تفاوت به آن چه انسان در گذشته کرده نیست وحتا ملاحظات ملیتی هم مانع روی گردانی اش نمی شود . این جا حرف از امریکایی یا آلمانی یا سفید پوست و سیاه پوست نیست ، این جا هنرمند عصر است که خشمش بر پرده می افتد و انتقامش را از تاریخ می گیرد . هنر همواره باز تعریف امر واقع بوده است . اگر چه در تضاد با آن . مگر هنر وامدار کسی یا چیزی یا قومیتی ست ؟ پس جهانی که هنرمند خلق می کند لزومن از ساختار دنیای حقیقی تبعیت نکرده و نخاهد کرد . چه آن اثری به ذات هنر نزدیک تر است که با نگاهی به جهان ، آزادانه و"بی زنجیر"دنیای خود را بی آفریند . نه آن که رو به سوی ایده آل گذاشته و به جهانی آرمانی نظر کند ، بلکه "امکان "ایفای طرفی از حقیقت را دهد که روی نداده ، و اثر هنری از آن طیف به آن نگریسته ، به دیگر سو نظر کرده ، اگر چه رنگ خون داشته باشد و بوی انتقام ! چه باک از خون ریختن ِ هنر بر پرده ی سینما چنان چه چون تاریخ قصاب انسانیت و جان نباشد . و کل چنین فرآیندی که از طریق هنرمندی نوعی چون "تارانتینو "اتفاق می افتد همان است که صده هاست در غرب ادامه دارد و هرگز از حرکت نخاهد ایستاد . ( به وجود آوردن ، خلق ، آفریدن ، باز نگری ، باز تولید ، باز تعریف ، ... ) و درنوردیدن و پشت سرگذاشتن هر آن چه پیشتر بوده است . که این خود مولد جایگاهی ست که هنر به انسان عصر عطا می کند . انسانی که حتا وقایع رخ داده و ثبت شده را بر نمی تابد و به خیال "سال ها گذشته ست از آن "فرو نمی گذاردش . انسانی که با تاریخش برخورد می کند ، نه همانند تاریخش در حقیقت شرم آور ، بلکه در هنر شکوهمندش . سینما هنری ست که هرگز هیچ چیز در آن بوی کهنگی و قدیم نخاهد داد . ده ها و بلکه صدها بار از یک داستان از یک واقعه از یک امر نسخه ای تازه بیرون می دهد . در همان حال که گمان می رود دیگر نمی توان نوشت در همان حال که گمان می رود تمام ایده ها دست مالی شده اند ، باز هم اثری جدید خلق می شود ، نگاهی دیگر به جهان رو می کند ، و جهان زیر ِ زیرورو کردن های مدام هنرمند است که کره ای ست دوار .

    و در آخر راغبم این را بپرسم که آیا تک تک ما ایرانی ها شوق این را نداریم که در پروسه ای این چنین و در سینما انتقام از نقاط تاریک تاریخمان بگیریم ؟ خود را یک سیاه پوست تصور کنید که روی صندلی سینما نشسته و سکانس شلاق خوردن سفید پوستی را توسط "جانگو "ی سیاه تماشا می کند . این هدیه ای ست که تارانتینو پس از صد ها سال به شما ی سیاه می تواند بدهد . آیا مشتاق این نیستیم که در فیلمی ببینیم مغولان نمی توانند همه ی سرزمینمان را به خاکستر بدل کنند ؟ آیا مشتاق این نیستیم که در فیلمی شاهد پیروزی ایرانیان بر اعراب باشیم ؟ این همان عقده گشایی ست که "تارانتینو "دست به آن زده است . آیا خود را لایق التیامی نمی بینید که سینما توانای آن است ؟!  من چیزی را توجیه نمی کنم ، و رویکردی ملی را در نظر ندارم ، بلکه نمایاندن سرکوب در نهان هر بشر است . ورای ملیتی که معلول جغرافیاست . نه ، به تعبیر نخ نمای "ظلم "رو نمی آورم ، آن را عقده ای هویت شکن می دانم که هنر بازش می تواند کرد .

 


عکس نخست از فیلم "جانگوی بی زنجیر "و عکس دوم کارگردان همراه بازیگران فیلم "حرامزاده های بی شرف " .


جهانی که تو با چشمانت افروختی ...

$
0
0

چشمانت را دوست می دارم ، ای دوست

آن فریبنده حرکات آتش وارش را

و هنگامی را که به ناگاه خیره می شوند

به سان آذرخشی آسمانی که همه جا را می لرزاند

اما من چیز دیگری را در شگفت و تحیرم

چشمانت را ، زمانی که به زیر افکنده شده اند

هنگامی که شعله های آسمانی عشق در آن ها فرو خفته است

و در آن گاه ، می توان از میان مژگان اندوهگینت خاهش غمگین و سرد آرزوها را دید

 


شعر و عکس از فیلم  Stalker– آندری تاراکوفسکی

تقدیم به دوست ترین دوست 


انتشار

$
0
0


شماره ی نوزدهم مجله ی الکترونیکی عقربه (اردیبهشت)
همراه شعری از من منتشر شد 

از لینک زیر شعر را بخانید

ارزش احساسات

$
0
0


اگه قرار باشه دنیا جوری شه که واسه ابراز احساسات وقتی نباشه ،

پس من نمی خام تو همچین دنیایی زندگی کنم




ارزش احساسات رساله‌ای از نیما یوشیج  در توضیح نظریات ادبی او که نخستین بار طی سلسله مقالاتی در مجله  موسیقی(سال اول، ش10، دی 1318-سال دوم ،ش9، آذر 1319) با عنوان "ارزش احساسات" به چاپ رسید و سال‌ها بعد،  با دست‌کاری‌های تکمیلی از نیما یوشیج به کوشش "ابوالقاسم جنتی عطایی"، مجموعا منتشر شده است.


آنه ...

$
0
0

آنه

تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت

وقتیروشنی ِ چشم هایت در پشت ِ پرده های مه آلود اندوه پنهان بود

با من بگو

از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات

از تنهایی معصومانه ی دست هایت

آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت

و در گیر و دار ملال آور ِ دوران ِ زندگی ات

حقیقت ِ زلالی ِ دریاچه ی نقره ای نهفته بود

آنه

اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید ِ دوستی بسپاری

در آبی ِ بی کران ِ مهربانی ها به پرواز در آیی

و اینک

آنه    شکفتن و شبز شدن در انتظار توست

                                در انتظار توست


دکلمه را با صدای استاد نصرالله مدقالچی ازاین جادانلود کنید


رمان Anne of Green Gables ( آنه از گرین گیبلز ) توسط نویسنده ی کانادایی Lucy Maud Montgomery (November 30, 1874 – April 24, 1942)نوشته و نخستین بار در سال 1908 چاپ شد . رمانی موفق در حوزه ی ادبیات کودکان . انیمیشن این اثر را با عنوان "آنه شرلی با موهای قرمز" به یاد داریم .


Viewing all 187 articles
Browse latest View live